۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیرما
چیست یاران طریقت بعد ازین تدبیرما

ما مریدان روی سوی قبله چون اریم چون
روی سوی خانه‌ی خمار دارد پیر ما

درخرابات طریقت ما بهم منزل شویم
کاین چنین رفتست در عهد ازل تقدیرما

عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوشست
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیرما

روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست درتفسیرما

با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آه اتش ناک و سوز سینه‌ی شبگیر ما

تیر آه ما زگردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیرما

لحظه ها در گذرند ،
تو مي روي
و احساس بودنت
در دلواپسي لحظه هاي خالي
ناگزير دل تنگي غروري است
كه در دريغ نبودنت له مي شود .
تو مي روي و اين احساس بهانه گير
آرام نمي شود
مگر آن كه محال
خيال تو را نفس بكشد
سبز ترين بغض ترانه هاي خيس شده !
خيابان در امتداد رد پاي تو باران خورده است
و اين حكايت
هزار و يك شبي است
كه آن را هيچ دستي نخواهد نوشت
قصه اي كه فقط تو را
در من
فرياد مي زند !